زمزمه، با زمزمِ جان میکنم؛ دردِ دل، با جامِ رضوان میکنم: حقّ خوزستان مگر بیآبی است؟! حقّ خوزستان زلالِ آبی است!
زمزمه های دل غربت زده ام را به نسیم سپردم تابرساند به تو.
حرف من ، سوال من ، زمزمهی زیر لبه که چرا تو این حوالی، شب ِ یلدا هر شبه
بوسه ی آخر باید جوری باشه که تا دیدار بعدی لب هاتو زمزمهگوی طعم لباش کنه