متن درد دل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات درد دل
یکی باید بیاید تا بفهمد،
پیامِ شعرِ احساسِ دلم را...
چشم تو چشم که نیست، بلای جان دل ماست.
בلتنگت که می شوم رو بـہ اسماט مے ایستم سکوت مے کنم ،بغض ماننـב چاقوے تیز گلویم را می شکافد ..
درد کل وجودم را چنگ می زند ،اسماט بغض مے کنـב به احترام اشک هایم می بارد، ارام با دل شکسته ام به اسمان می گویم در این لحظه...
در موقع رفتنش باران به حال زارم شروع به بارش کرد
اشکم هایم را در قطره قطره وجودش پنهان کرد
اما چشمان سرخم درد قلبم را آشکار کرد
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود .!!! بد نیست خود را دعوت کنم کافه ای جایی و قهوه ی تلخی مهمانش کنم ...درد و دلی آغاز کنم و در آخر با شکلاتی کامش را شیرین کن
وچه سخت است دل سپردن در زما ن غیر ممکن که نه بتوانی دل بدهی و نه دل بگیری
که نمیدانم اسمی میتوان برایش گذاشت
به گمانم همان ممنوعه باشد
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل میرود اما شبِ غم سر نمیآید
توانم وصفِ جور مرگ و صد دشوارتر زآن لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از...
چه فایده ای دارد
نگران من باشی، ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟
جای خالیم را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟
چه فایده ای دارد
در میان دارایی های تو باشم اما مهم ترینشان نباشم.
•
شاید با تو به پایان برسد، این همه دلتنگی من.
دوباره دخترِ باد است و سعی باطلِ من
وَ شاخه شاخه صدای شکستن دلِ من
یادت، نبودنت را بدجور به رخ میکشد.
دل از دستِ زمانه، گشته پرخون
و احساسم شده، لیلای مجنون
دلم تنگ است؛ همچون غنچهی گل
که پُرپیچ است و تو بر تو وُ میگون
شدم، در عشقِ تو، لیلای مجنون
شد احساسِ درونم، غرقهی خون
نمیخواهی بفهمی، هرگز این را
که میبارد دلم، در هجرت اکنون
هنوز هم دلم تازیانه میخورد
بخاطر یک نگاه اشتباه
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .
باید بفهمی کجا دل شکستهای
کجا از مرز انصاف گذشتهای
کجا بیدلیل قضاوت کردهای
و کجا بیگمان دلی شکستهای
اگر که ندانی، گرفتار خواهی شد
در دامی که خود از آن آگاه نشدهای
"تا در جای کسی نبودهای، خاموش باش"
که در دنیای دل، کسی از دردش پنهان نیست، آگاه...
یک شهر شده آشوب و دل ما شده ویران...
از دست دو چشمون سیاهت...
بی مروّت گشته دنیا، با تپش های دلم؛
لیک در دریای دل، «احساس» را بارانده ام