دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
قول دادی هیچوقت نزاری گریه کنم…حالا کجایی ببینی تنها دلیل اشکام تویی… :)...
اشکهایم را وقف باران کرده اموتو هرگز نخواهی فهمید ،قطره های زلال آبیکه از شاخه های درختان می چکد ژاله های نشسته درچشمان بیقرار من است......
تأتی تأتیرا-شؤنهیاد بدأمبگوتشونمنشؤن بدأمشؤن ٚ- رامی ارسؤنرا-دومبالبرگردان شعر به فارسیتاتی تاتی/ راه رفتن را/ یادش دادم/گفت:/ می روم/ راه رفتن را/ نشان اش دادم/ اشک هایم/ در پیِ/ راه....
دم دمهای غروب دنبال دلم می گردمدر کوچه هایِ تنگِِ خاطراتمآنجاها که؛ به هم گره خورده بودن!!!آه می گردم.....آه می گردم....زیر درختی بزرگدر میان ترانه ی مادرخیلی وفتها تنورش گرم نبوداما دلش گرم بودمیل پختن ؛ماندن ..سبز شدناز چشمهایش می بارید....برمی گردم ....مادرم؛کوچه های تنگ؛با اشکهایم.......