یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
قلب من افتاد و چند صد تکه شدتکه ها با جان من بیگانه شدتکه ای را در دل دریاچه ای انداختمتکه ای را پشت کوهی دوراز هرکس باختمدیگری را در دهی کوچک به بادش داده امدر پی آن تکه من شبها به راه افتاده امتکه ای را خاک کردم در دل آن باغچهخرج کردم دیگری را در ره بازارچهآخرین تکه ی این دل سوخت در بازی عشقنیست جان و تن من خسته ی این بازی عشق ......