این شهر من است و وجب به وجبش را دوست دارم. تپه ی پشتش، ایوان سرتاسری دور عمارت، دو جوی آب دو طرف خرند،آن دو تا درخت نارون دم باغ، نارنجستانش را که نارنجهایش را خودت با دست خودت کاشته ای، آن درخت "هفت نوبر" را که خودت هر سال...
شاتوت نوبرانه من از باغ پیرهن بردم شبی که چشم تو درخواب ناز بود گل کرده بود نسترن سرخ برلبت من بردم آنچه درد مرا چاره ساز بود