متن حسرت گذشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت گذشته
نمیدانم
باد چرا رویاهایم را ربود
و دست در دستشان رفت
تا دوردستهای ناپیدا...
شاید همانجا
خانهی پنهان رویاهای من بود
و من هرگز نفهمیدم.
در کوچههای تهیِ شهر
آوازم را گم کردم
چراغها خاموش شدند
و هیچکس نامم را صدا نزد.
هرچه کشیدم از زمان بود و دوری
و...
آروزی داشتنت دیگـر شبیه یک افسـانه شد،
آنقدر دیر آمدی، پیـلهی آرزویم پـروانه شد!
آغوشت طعم شیرین زنـבگے میـבهـב.
زنـבگیم را از من مگیر،
با تاسِ بد افتاده ی تب دار
آینده ی در انزوا مُرده
لای ورق های دل و گشنیز
رویای آس من، تَرَک خورده
هر لحظه مجذور خطرناکم
مجموعه ی منفور تنهایی
حجمِ تمامِ بی کسی ها را
پُر میکند پرگار رسوایی
تصمیم بَد، کبرای داغونم
از فلسفیدن شکل میمونم
حمّام...
گفته بودم بی تو ویران خاطرم آباد، نه
رفته عمرم در غم هجرت ولی بر باد نه
حسن عشقست این چنین یادش بخیر ای بی خبر
رفتهای از زندگانی ام ولی از یاد نه
شاکرم از دست تقدیر و قضا و روزگار
دلخوشم از دست اقبالم ولی کن شاد نه...
روزی مادرم شال را روی شانهام انداخت و گفت: «زمستان زود میگذرد.»
زمستان گذشت، اما سرمای دلتنگی او هنوز در جانم مانده است.
من به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی که
تو در آغوش لبالب، هیجان وقتی که
قَد فروخورده ام از این همه سرگردانی
در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که
پاره های بَدَنم رو به غَمت میرقصند
وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی که
ثانیه از سَرِ بی حوصلگی پَس,...
هر چه قدر هم شاد بگذرد
بلاخره
یک جایی یک لحظه ای یک ساعتی
یقه ات را میگیرد
مثل خوره می افتد به جانت
با غمی ، با عکسی ، با آهنگی
هر چقدر هم شاد باز هم
لعنت به جمعه و دلتنگی هایش.
دیگه گذشت اون روزا اون روزای زمونه***فلش بکی می زنم به قصه ی عاشقونه
دیگه گذشت اون روزا دلمو یهو بریزی***ببینم که به ناگه خیلی برام عزیزی
دیگه گذشت اون روزا اسم تو را نداشتم***موقع خوندن لیست چشم از تو برنداشتم
دیگه گذشت اون روزا،کلاسای حضوری***عشق نهفته در دل،مدارا و...
کنارم که نه.،
ولی در خاطراتم فراوانی.
در دل شب
به یاد تو بیدارم
گویی همیشه در کنارم بودی
ولی اکنون تنهایم.
یاد تو همچو
گلی ست پژمرده
که در باغ دلم
دیگر نمیروید.
در رهگذر زندگی
دل به دستِ تو سپردم
اما اکنون
همچو کشتیای شکسته
بیساحل در این دریا غرقم.
به هر کجا که میروم...
آخرین نفس،
که در دلِ شب به آرامی میرود،
در سکوتِ سردِ زمان
هیچ چیزی از دست نمیرود،
مگر این که لحظهها
به تاریکی میغلتند
و در آن تاریکی،
صدای تو هنوز در گوشِ دلم زمزمه میشود.
خاطرات تلخ و شیرین
مثل موجهای کنار دریا
به ساحل ذهنم میخورند
و برمیگردند،
بیوقفه
بیپایان
یار بود،
با لبخندی که جنگلها را به آتش میکشید
و دستهایی که کوههای بلند را لمس میکردند
عشق بازی میکردیم،
در میان سایههای بلند درختان
و صدای آرام باد
اما اینها
حال فقط...
سرکارِ شب، مرورِ خاطراتِ دور
یادِ تو که همیشه توی دل میسوزه، پر از شور
عشقِ تو مثل یه شعله در دل شب
که میسوزونده، اما نمیذاشت تموم بشه، بیحس و بیتب
شبی که بیتو تنها بودم، مثل کابوس
دور از تو، زندگیام بیهدف، بیهرگونه پیشرفت
یادِ تو مثل یک...
عشق جانم
خاطرهایت
مثل برگ های
خشکیده درباد،
هرکدام یادگار
روزهای ناب
اما گم شده اند.
بوی تنت در خیابان پیچید،
مرا به عقب کشاند،
به روزهایی که هنوز تو بودی،
و جهان دوباره زنده شد.
بوی تنت،
مثل یادآوری روزهایی که هنوز نرفتهاند.
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
.
بوی سیب میدهد هوایت
و باد، مسافری
که در این جمعههای نفسگیر
از تمام پنجرههای خاطرات
یادت را
با عطرِ سبزِ بوسه میآورد.