
"اشعار علی مولایی"
علی مولایی نویسنده در سبک سپید کلاسیک رباعی سپکو غزل و... ashaar_alimolaee @ پیج انیستا ashaar_alimolaee @
خواب رفته است
پای شب
از گوشه نشینی
ومن
بارویای تو
از سر خواب پریده ام
علی مولایی
سپکو پارسی سره
بامن حرف بزن
از دوست داشتن هایم
لبی ترکن
ستاره هارا به خلوت بکش
شب را به بازی بگیر
بگذار
ماه بی خوابی بکشد
خورشید
خواب
بماندو
زمان درتماشای
دلدادگی هایمان
متوقف شود...
علی مولایے
به فاصله ها
نمی اندیشم
اینجا
میان واژه ها
در سردرگمی قلم
لابلای شعرهایم
بارها
تورا
بوسیده ام
علی مولایی
نگاهت پراز حادثه بود
رعد وُ باران وُ آتش
در آبادی ی
بی سَکنه ای
که توفان
درکوچه هایش سیلی می زد
بر تنهائی ام
من وُ
ویرانی وُ
غربت
تو وُ
چشمان حادثه خیز
حالا
بامن بگو
غیرآغوشت
جایی برای زندگی دوباره
داشتم ؟؟؟
علی مولایی
درتماشای
رفتنت
خنده ازلبهایم گریخت
جاده ،
تنهایی ام را
به بیراهه کشید
هنگام کوچ آفتاب وُ
عبور عابران
دلتنگی هایم
تماشایی ست
حال درنایی را دارم
که بالش را
توفان غربت
شکسته بود
علی مولایی
قاصد چه خبر؟
از آن پریزادِ
خیال
زان کوکب انجمن
وز آن کان
کمال
درنافه ی آهوان
چین یافت
نشد
بوی خوش زلف
آن بتِ ماه
جمال
علی مولایی
ومن
هنوز بر مدار
چشمانت
مشتری ام
علی مولایی
خوابهایم
آشفته می دیدند مرا
در شبهایی که
بختک هراس
نفسم را می برید
حالا
از مرز پیراهنت
رد شده ام
در کشور تنت
پناهنده می شوم
تا در اقلیم غربت
قریب نگاهت باشم
شاید
روزی چشمهایت
این
آشنای بیگانه را
در کلبه ی آغوشت
به صرف عشق
دعوت
بدهند
به یک ایما به غارت می برند
هم دین وُ هم دل را
عجب مردم فریبند مردمِ
مست سیه پوش ات
کنون که دین وُ دل بستانده
کافر کرده ای مارا
بیاور باده ی نوشین بیاور
آن لبِ نوش ات
درآفرینش تو خدارا
چه نیت
است
شب را چگونه بافته
برگیسوان
تو
پرورده در نگاه تو
نسرین و
نسترن
سوسن زبان بریده
به پیش زبان
تو
افروخت لاله ، لاله
که پیداکند
ولی
درباغ نیست غنچه
شبیه دهان
تو
گر ازمیان تو
سخنی در میانه
نیست
پنهان میان مو شده...
آهوی گمانت
درپس پرچین پندارم
پیوسته پرسه می زند
آن گونه
که گاهی تورا
روبرویم
گمان می برم
علی مولایی
راه کوتاه نمی آید
و من
از این همه فاصله دلگیرم
خستگی هایم
مدام به حاشیه می کشد
وچشمهایم می دود
جاده ای را
که غبارش
تورا
بلعیده است
علی مولایی
بر ریشه ی وارستگی
استوار ایستاده اند
ستون های ستبر
تا درسنگ تراشی های پارس
سترگی نژاد کورش را
به رخ بی ریشه ها بکشند
علی مولایی
نسیم ازباغ چون بگذشت دهان غنچه خونین شد
چه بی رحم اند بعضی عاشقان
در لب گزیدن ها
علی مولایی
کار
از انکار گذشته است
درتماشا ی بزم
هم آغوشیِ مان
ستاره ها
شیطنت می کنندو
خروس سحر
هلهله
زلفت را
حائل
کن
و نفس هایت را حبس
تا بوسه
هایمان
رسوا نشود
علی مولایی
حوالی چشم های تو
تنها
جایی ست
که خودم را
گم میکنم
در این حوالی
گم شدن را
دوست
دارم
علی مولایی
در پستوی پندارت
پنهان کن مرا
این روزها
سرمه های چشم چران
برای تاراج عشق
به هرپستویی سرک می کشند
علی مولایی
تهمینه ی کدام سمنگانی
که رستم دل را
به زانو درآورد
کرشمه های
تهمینه ی نگاهت
علی مولایی
سپکو