سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل باز کنی؟بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی؟یا نشینی به ببرم شعرنو آغاز کنی؟بلدم راز نگهدار شوم، راز بگو بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟بلدم با تو به دنیای دلت سِیر کنم بلدی قفل دلِ عشق مرا باز کنی؟بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی؟ارس آرامی...
بلدی...بلدی تکیه کنی، بی منِ غمخوار چراتو انیس دل مایی، تو و این غار چرابلدی آه شوی و بسوزانی این دل مامن که هم بند توام، غصه بسیار چراتو و این خاطرِه اَت خوره جانم شده بازتک و تنها نشوی در غمُ و بی یار چرانازنینا داغ تو آهی ست به سوز جگرممی روی ای دل ما، بی ره دیدار چرافصل عمر بسر آید بی خبری از دل مادر غم ما نروی بی من و اسرار چرا...
دل من خسته شده ناز کشیدن بلدیروی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی...
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنیحال ما خوب خراب است به آن دست نزن ....
آرِزو کُنَمِت، بَراوَردِه شُدَن بَلَدی...؟...
گفتهبودیبلدیحالمراخوبکنی...حالماخوبخراباست،بهآندستنزن!...