پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوسیدن چشم را من از کسی نیاموختمیا که با تبسم توبهشت به نام من می گردد چونزیرا تو اول نور را دانستی و معلوم است اینزیرا تو اول دل را دانستی و معلوم است اینچون از عادت های روز دور می شویتا به یاد مرگ نیفتم دیگرتا کلام تو را بپوشانماز بوسه ها...
“کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمی دهندکم کم یاد میگیریکه حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیریباید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاوردیاد میگیری که میتوانی تحمل کنیکه محکم باشی پای هر خداحافظییاد می گیری که خیلی می ارزی...
به بوسه هایت قسمزمستان سردی در راه استکمی جلوتر بیاشراب لبانت را می خواهممی گویند وقتی مست باشیزمستان چله ی تابستان است…..!...