پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سحرگه که: همه، در خوابِ نازند،پدر، فکرِ نیازِ بچّه ها هست؛اذانِ صبح، بعداز یک نیایش،مهیّای سفر، از دل سَرا هست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
چین و چروک ارثی است ؛منتها از بچهها به پدر و مادر میرسد !...
دفترم را بر می دارمو شعر هایم رانگاه میکنمصدای بچه ها می آید...
بچه هاتون رو از خدا نترسونیدادمها اگر از چیزی بترسند نمیتونند اون رو دوست داشته باشند …اونا رو از دوری خدا بترسونید نه خود خدا......
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند...