پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی تو با دل سنگی شعر از دلتنگی ام را میخوانیلیلی بیگانه دور از من و خانه بی سر و سامانی تو دیوانهلیلی میدانی پا به پا باهم هر دو میمیرند شمع و پروانه...
کاروان دستخوش رهزن بیگانه شدستساربان، این روش قافله سالاری نیست...
قدرتِ عشق بنازم که به یک تیر نگاهجانِ شیرین بسپارند دو بیگانه به هم !...
نگو شرط دوام دوری است باور کن همین یک اشتباهاز آشنا بیگانه می سازد ......
در میانِ آشنایانمولی بیگانه ام...