شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهی من و بد مستی تو با دل سنگی شعر از دلتنگی ام را میخوانی لیلی بیگانه دور از من و خانه بی سر و سامانی تو دیوانه لیلی میدانی پا به پا باهم هر دو میمیرند شمع و پروانه
کاروان دستخوش رهزن بیگانه شدست ساربان، این روش قافله سالاری نیست
قدرتِ عشق بنازم که به یک تیر نگاه جانِ شیرین بسپارند دو بیگانه به هم !
نگو شرط دوام دوری است باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد ...
در میانِ آشنایانم ولی بیگانه ام