پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آن شبی که دلی بود به میخانه نشستیمآ ن توبه صد ساله به یک جرعه شکستیماز آتش دوزخ نهراسیم که آن شبما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم...
با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم...
از صبحِ ناب پُر شده ام در من یک جرعه آفتاب نمی نوشی ؟...
تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحربزنم لب به تو و زود اذان را گفتند....