پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا دفنِ سراشیب ها کنید که تنهانَمی از باران ها به من رسد اماسیلابه اش از سر گذر کندمثل عمری که داشتم...
اما تو نشانه ایتو،که یعنی رویایی وجود داشت....
تو بهار همه ی فصل های من بودیتو بهار همه دفترچه هایی کهچیزی درشان ننوشتم.بیژن الهی...
انگشتانی را میان موهایم میآفریدکه من بیسپاسگزاری گریه کنمانگشتانی کهریتم شعرهای مرا آهسته میکرد...
من آمدهامتا به جای پنجههای مردهی پاییزپنجههای زندهی تو را بپذیرممن آمدهام تازهتر از هر روزتا تو را با پیشانیت بخواهمکه بلندتر از رگبار است...
نامش برف بود تنش ، برفی قلبش از برف….... و من او راچون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشددوست میداشتم…️...