در هر سکوت، آوازِ من پیدا شد از خاموشیام در هر نفس، پیداست شوقِ مرگ و باز آمدنم از خلق بگریختهام، تا با خودم تنها شوم تا بشنوم در هر صدا، پژواکِ بی راه ساختنم با هیچکس جز خلوتِ خود، آشتی نتوان کنم من صلحِ جاویدم درونِ صحنهی بیساز و...
چقدر خیالم راحت شد وقتی فهمیدم فقط خودم در جهان هستم و همهچیز تنها پژواکی از وجود خود من است؛ آنگاه تمام توهماتم از خوب و بد درهم شکست...