متن نوشته های باران کریمی آرپناهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های باران کریمی آرپناهی
گرمای ظهر
تنم بوی خوابِ شیرین میداد...
بوی پوست آفتابخورده،
بوی تنِ زنده
تو گفتی:
یکی اینجا عطری پاشیده که هوا عاشق شده.
من فقط نگاهت کردم
باد بوی منو برد...
یه جور شعر بیقافیه،
که بدنم نوشته بود، نه زبانم.
در دل بهار، جایی که گلهای سرخ و زرد در آغوش باد میرقصند، زندگی دوباره آغاز میشود. اینجا، میان سکوت گلها و هوای پر از عطر، قلبم دوباره زاده میشود. بهار، همان جاییست که عشق در هر لحظهای به شکوفه مینشیند.
تو به درختان ریشه ندادی
من اما یاد گرفتم که از خاک بیدستتو، درختی بشوم که آسمانش همیشه بیتو بوده.
گاهی رشد کردن به معنای زنده ماندن نیست بلکه زندگی کردن با تمام ناتمامیهاست
تو بلد بودی نکاری، که عادت ندم به ریشه داشتن...
ولی من هنوز
به شکفتنت،
هر بهار،
دلخوشم
تو نخواستی ریشه بدی، من اما هنوز با ساقهی صدام به سمتِ نورِ تو کج میشم...
نوروز با تمام شکوه و زیباییش، امسال هم از کنار ما گذشت. روزهایی که با خودش بوی تازگی و امید آورد، حالا در دل خاطرات ماندگار شد. خداحافظیاش نه با طبیعت، که با لحظههایی است که در دل هر یک از ما جا گرفت. شاید که سال دیگر دوباره به...
سیزدهبدر، وقتی زمین، دلت را صدا می زند…
امروز، روزیست که باد، زمزمهی هزار آرزو را با خود میبَرَد
روزی که زمین، گرهی دلها را باز میکند و رودها، دردها را میشویند. امروز، همه چیز بوی رهایی میدهد
بوی دلهایی که سبز میشوند…
سبزه را گره نزن که اسیر شود،...
سرباز عزیز وطن…
بهار از راه میرسه،
خیلیها کنار سفرهی هفتسین نشستن،
اما تو…
کنار مرزها، در دل پادگانها،
برای آرامش یک وطن، ایستادی.
شاید دستت به سفرهی هفتسین نرسه،
اما غیرتت، سین هشتم این سرزمینه.
تو که عید رو با دلتنگی آغاز میکنی،
اما حضورت، بزرگترین عیدی برای ماست....
اهواز، شهری که خورشید را با نخلها قسمت میکند و کارون، هر شب ستارهها را در آغوشش میشمارد… بوی خاک بارانخوردهاش شعر میشود، گرمایش آغوش، و غروبهایش قصهای که هرگز کهنه نمیشود. اینجا، نبض جنوب میتپد، اینجا، دل من خانه دارد
تاریخ انتشار
۱۳ اسفند۱۴۰۳
همهمون میدونیم که در دنیای امروز، فالور و لایک شاید یه لحظه شادی بدن، اما هیچوقت نمیتونن نشونهای از ارزشی واقعی باشن. بعضی وقتها فکر میکنیم که برای بزرگ بودن باید این عددها رو جمع کنیم، ولی وقتی ته دل آدمها رو نگاه میکنی، میبینی که بزرگ بودن یعنی فراتر...
شنبه ها از جنس تولدند مثل نوزادی که با گریه ای تلخ، آغاز می کند، اما با لبخندی شیرین، دنیایی را روشن می سازد.
در قلب شنبه، صدای ثانیه ها متفاوت است؛ انگار زمان دست هایش را به سوی ما دراز کرده تا باز هم فرصت نوشتن روی برگه های...
من، بارانم.
بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.
زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،
و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.
گاهی می خواهم ببارم،
اما ابرها خسته اند.
گاهی می خواهم آرام بمانم،
اما زمین تشنه است.
من بارانم،
بی...