شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
من، بارانم.بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.گاهی می خواهم ببارم،اما ابرها خسته اند.گاهی می خواهم آرام بمانم،اما زمین تشنه است.من بارانم،بی دلیل نمی بارم.اگر می فهمی،بیا کنار پنجره ام،که باریدن گاهی صدای دل است،و گاهی جوابِ دعا.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار:24آذرماه1403ساعت15و 45 دقیقه...
دست های مادرم، کتابی هستند که هیچ نویسنده ای توان نوشتن شان را ندارد. هر خطی که بر آن نقش بسته، قصه ای از رنج و صبوری است از روزهایی که خنده های مرا خریدند و شب هایی که بی صدا گریستنداین دست ها، روزگاری شادابی گلبرگ داشتند، اما امروز به پوست درختانی می مانند که باران و باد را دیده اند. لمس این دست ها، آرامشی است که هیچ بهشتی آن را ندارداگر روزی دستانش را از من بگیرند من تمام جهان را از دست داده ام پس هر بار که به دست های مادرم نگاه می کنم...