متن نوشته های باران کریمی آرپناهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های باران کریمی آرپناهی
تابستان جان، چهل و پنج روز است
که آفتابت به جان مینشیند
داغت را میپذیرم،
چون بخشی از قصهی منی.
اما هر روز،
در سکوت،
یک روز از تو را
با شوق آمدن پاییز،
بیصدا خط میزنم.
تا نسیمی خنک بیاید
و جانم را تازه کند.
نخل
نه فقط درختیست در آفتاب
که دخترِ بلندبالای جنوب است
زیبا، آرام
و پر از صبوری خاموش
و من
در دل مرداد
در کنارش ایستادهام
نه برای تکیه
برای فهمیدن
زن، گاهی مثل نخل است
نمیگوید نمیلرزد
اما میماند.
یه جاهایی،
مثل نخلای بلند جنوب،
نیازی نیست تو چشم باشی
کافیه سایه باشی
برای خستهای که دنبال نفسه!
مثل نسیم نرم کارون
بیصدا عبور کن،
اما واقعی.
اینجا،
هر لحظه بوی آفتاب میده،
و خاک
زیر نور، صبوری میکشه.
اهواز جایی میان نور و نفس
نه همیشه باهام بودی
نه همیشه باهات خوب بودم.
گاهی چشمامو چرخوندم وقتی نصیحتم کردی،
تو هم گاهی دیر رسیدی،
یا اصلاً نبودنت اذیتم کرد.
اما خب، با همهی اینا
ته تهِ همهی دعواها، قهرها، فاصلهها
بازم بهت زنگ زدم
بازم بهم زنگ زدی.
چون میدونیم،
یه چیزی بین ما...
نمیدونم اسم این حال رو چی بذارم
هر بار که پا گذاشتم اینجا، یه جور سبک شدن توی رگهام دویده.
گنبد فقط طلا نیست، یه خورشیده که به جای آسمون، وسط زمین طلوع کرده.
اینجا حرف نمیزنی،
اینجا دلت بلده چطور با خدا حرف بزنه، بیهیچ واژهای، بیهیچ واسطهای.
اینجا...
جهان بعد از من
دیگر من نیستم.
اما نور هنوز روی دیوار میلغزد،
بیآنکه بداند
چشمهایم بستهاند.
سایهها کش میآیند،
و هیچکس نمیپرسد
چهقدر نبودن میتواند طولانی باشد
یاکریمها هنوز میآیند،
مینشینند روی همان دیوار قدیمی،
نگاه میکنند،
بیآنکه بدانند
سخاوتِ من
سالهاست در مشتِ خاک خوابیده است.
شب که...
ای خدای آرام روزهای شلوغ
که حتی وقتی زندگی پر از صداست،
بازم یه گوشهی دل آدم، دنبال توئه.
امروز،
دعا میکنم برای یه عالمه دل
دلهایی که دیشب پر از فکر بودن
و امروز فقط یه جرعه آرامش میخوان.
برای اون که بیخواب مونده،
برای اون که بیحوصله بیدار...
ای خدای صبحهای بیصدا
که بیداری رو نرم مینویسی روی پنجرهها
که آفتابو با حوصله میریزی لای شاخهها
میخوام دعا کنم.
برای اون که بیصدا گریه کرده،
برای اون که خندیده ولی خستهست،
برای اون که دعا کرده و جوابی نیومده
یه نشونه بفرست
کوچیک،
اما روشن.
برکت بریز روی...
یه جایی بین نبودن خیلی چیزا
من بودن هایی رو دیدم که بیصدا، زندگی رو ساختن
نه توی عکس دیده میشن، نه توی کپشن میگنجن
ولی من، واسشون زانو زدم و گفتم:
مرسی که هستین.
شکر واسه بغضی که بالاخره شکست
واسه خوابی که هرچقدر کوتاه، امن بود
شکر واسه...
امشبم مثل خیلی شبا
نگام خیرهست به سقف
ذهنم یهسره داره صدا پخش میکنه
نه آهنگه، نه حرفای بقیه
فقط خودمم
با خودم.
هی سوال، هی تصویر
هی «چی میشد اگه...»
نه خستم، نه بیدار
یه جایی بین بودن و نبودنم
که هیچجوره آروم نمیگیره.
تو روز،
قشنگ قانعش...
بعضی نامها نیازی به مقدمه ندارند
مثل «حسین» که وقتی صداش میزنی،
قلبت یهجور خاصی میلرزه
انگار از اعماق وجودت، کسی به احترامش بلند میشه
عاشورا، فقط یه واقعه تاریخی نیست.
یه نَفَسه، یه نبضه، یه اشکه
یادآوریه اینه که میشه تشنه بود،
ولی نجیب موند
میشه تنها بود،
ولی...
و من زن این خاکم
با اشکی که بیصدا میچکه
با دلی که هنوز با شنیدنِ واژهی ایران گرم میگیره
خدایا
نه فقط آسمونمون رو نگه دار،
دلهامون رو هم
از ترس، از فراموشی،
از خاموش شدنِ امید…
و به اونایی که هنوز
تو مرز ایستادن،
یا دلشون برای یه...
من برای این خاک، شعار نمیدهم
برایش نفس میکشم، سکوت میکنم، اشک میریزم،
و گاهی فقط با نوشتن، بلد بودنم را اثبات میکنم.
ایران برای من مرز نیست
معناست.نه فقط روی نقشه،
که در انحنای واژهها، در بوی نان تازه،
در صدای پیرزنهایی که دنیا را بلدند،
حتی اگر گوشی...
بعد از جنگ من دیگر سرباز نبودم، من باغبانی شدم که برای یک لبخند تو، هزار بهار کاشت.
چرا امشب یهجور عجیبی دلم میلرزه؟
– چون محرمه و اسم حسین داره از دور نزدیک میشه.
ولی من هیچ صدایی نشنیدم.
– صداش توی خونته، نه توی گوشهات.
انگار دلم، یه چیزی رو ازم قایم کرده.
یه داغِ قدیمی همون که سال به سال، فقط تو محرّم بیدار میشه....
🇮🇷 این روزها دل میسوزد، چشم میگرید آشفتهام چون عاشقم؛ عاشق این خاک.
روزی آغوش وطن ما را در بر گرفت، امروز نوبت ماست که آغوش باز کرده کنار او بایستیم با تمام دل، با تمام جان
نخواهیم گذاشت این عشق فرو بریزد. چون بودنِ ایران بودنِ ماست. چون نمیشود...
من زنیام که سایه نمیشوم برای هیچ نوری،
قدمهایم روی زمین نرم است
اما غرورم از جنس کوه
نه برای دیده شدن
برای آنکه بودنم،
خودش دلیل سکوتِ جهان است.
🇮🇷 این سرزمین با تمام زخمها و دردهایش بخشی از روح من است. نمیشود از دل جدا کردش ،نمیشود از عشقش گذشت. کنار وطن می مانیم، چون بودنش بودن ماست.
خواستم یه چیز ساده ولی سنگین بگم:
پدر و مادر، فقط نون و سقف و سایه نیستن
یه روزی بودنشون میره توی عادتمون
و بعد که نیستن
میفهمیم همون عادت،
قشنگترین قسمت زندگیمون بوده
احترام فقط بوسه به دست نیست
احترام یعنی صدای بلند بالا نبری
یعنی نپیچونی
یعنی وقتی...
واقعیترین عشقهایی که دیدم،
نه نور داشتن،
نه جایزه،
نه دوربین...
فقط دو نفر بودن،
که بلد بودن بمونن.
ساده بودن، ترند نیست.
برای همینه که عشق واقعی،
هیچوقت تو ترندها جا نمیگیره.
خرداد که میرسد، دلم روشن میشود...
نه فقط به آفتاب، بلکه به تو
به لبخندی که در ثانیهها میپاشی
و به خاطرههایی که با نفسهایت جان میگیرند.
خرداد، با وقاری خردمندانه از راه میرسد؛
خوشهخوشه روشنایی در دامن نسیم،
و خرمنخرمن امید در چمدان روزها.
میتابد در چشمهای خستهام
و...
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
برگی نیفتاد،
اما هوا پر از اتفاق بود
نه صدایی، نه شتابی
فقط زنی ایستاده بود
کنار درختی کهن،
و نگاهش
مثل دعایی خاموش،
صلح را
میپاشید به جهان.