شاید که بدون درد و غم بنشینیم حتّی شده یک لحظه و دم بنشینیم من مطمئنم تو می توانی ای بخت! بگذار کمی کنار هم بنشینیم ثریا صفری
هر جا که دل شکسته ای بود بیا یا شد زنی از فاصله نابود بیا تا کی به تمام زندگی پشت کنم ای مرگ بر این نبودنت زود بیا ثریا صفری
هر چند که می روی ولی زود بیا در ساعت و وقت موعود بیا آتش زده ام دین و دلم را با هم می سوزم و با علامت دود بیا ثریا صفری
هم درد منی حال تو را می فهمم در قهوه غم فال تو را می فهمم گفتند که پرواز نکن ممنوع است قیچی شدن بال تو را می فهمم ثریا صفری
بی تو نه بهار و رنگ و بویی دارم نه سیزده و سبزه و جویی دارم تنها غم تو سراغ من آمده است من پیش غمت چه آبرویی دارم
هر چند که راه من به او سد شده است اوضاع جهان بی خودم بد شده است امّا خبری شنیدم و خوشحالم دیدند که از کوچه ی ما رد شده است