شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شاید که بدون درد و غم بنشینیمحتّی شده یک لحظه و دم بنشینیممن مطمئنم تو می توانی ای بخت! بگذار کمی کنار هم بنشینیم ثریا صفری...
هر جا که دل شکسته ای بود بیا یا شد زنی از فاصله نابود بیاتا کی به تمام زندگی پشت کنمای مرگ بر این نبودنت زود بیا ثریا صفری...
هر چند که می روی ولی زود بیا در ساعت و وقت موعود بیاآتش زده ام دین و دلم را با هم می سوزم و با علامت دود بیا ثریا صفری...
هم درد منی حال تو را می فهمم در قهوه غم فال تو را می فهمم گفتند که پرواز نکن ممنوع است قیچی شدن بال تو را می فهمم ثریا صفری...
بی تو نه بهار و رنگ و بویی دارم نه سیزده و سبزه و جویی دارم تنها غم تو سراغ من آمده است من پیش غمت چه آبرویی دارم...