من در غم تو؛ تو در هوای دگری! دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!
بی تو نه بهار و رنگ و بویی دارم نه سیزده و سبزه و جویی دارم تنها غم تو سراغ من آمده است من پیش غمت چه آبرویی دارم
در غم تو روزگار از دست رفت
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
آخرِ رقصِ قلم مرثیه ای در غم توست واژه ها، ثانیه ها، در به درِ ماتم توست تو غزل گونه ترین حالت اشعار منی شعر من حال و هوایش همه در عالم توست می نویسم همه شب از دل لامذهبِ خویش دفترم صحنه ی عشق است و قلم پرچم توست...
کو آن رفیق مدعیِ روزهای سخت؟ تا با غم تو عکس بگیرد به یادگار...