سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بهار آمد ! رفت!تابستان آمد ! رفت !پاییز هم آمد ! اما انگار آمده که نرود !تمام شو لعنتی ! کم مانده خاطراتم ماشه ی اسلحه را در قلبم بچکانند ...!...
ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺑﺮﻡﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺷﯽﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ... ️️️...
دم دمهای غروب دنبال دلم می گردمدر کوچه هایِ تنگِِ خاطراتمآنجاها که؛ به هم گره خورده بودن!!!آه می گردم.....آه می گردم....زیر درختی بزرگدر میان ترانه ی مادرخیلی وفتها تنورش گرم نبوداما دلش گرم بودمیل پختن ؛ماندن ..سبز شدناز چشمهایش می بارید....برمی گردم ....مادرم؛کوچه های تنگ؛با اشکهایم.......
هیچکس جای تو را در خاطراتم پر نکردبردی از یادم ولی یادت فراموشم نشد ......