پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر در زمان پژمردنم، در کنارم باشی به ساحل آرامش می رسانی ام،نشان به آن نشان،دریای خاکستری غزل وطبیعت رنگین عشق وموی خیس از بارانم را خواهی دید، بعد چگونه سبز شدنم را در می یابی... نامق هورامی برگردان شعر: زانا کوردستانی...
آنه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت ، وقتی روشنی چشمهایت ، در پشت پرده های مه آلود اندوه ، پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات ، از تنهایی معصومانه دستهایت ، آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت ، و در گیر و دار ملال آور دوران زنگی ات ، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود ؟ آنه ! اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری ، در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی ، و آینک آنه ! شکفتن و سبز شدن در انتظار تو...
مثل بهار باشکه حتی سرسخت ترین درخت ها همدر هوای توچاره ای به جزسبز شدن نداشته باشند...
دم دمهای غروب دنبال دلم می گردمدر کوچه هایِ تنگِِ خاطراتمآنجاها که؛ به هم گره خورده بودن!!!آه می گردم.....آه می گردم....زیر درختی بزرگدر میان ترانه ی مادرخیلی وفتها تنورش گرم نبوداما دلش گرم بودمیل پختن ؛ماندن ..سبز شدناز چشمهایش می بارید....برمی گردم ....مادرم؛کوچه های تنگ؛با اشکهایم.......