یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
خون در رگ هایم برای گفتن 《 بمان 》 چنان حرکت میکنند ک اگر خراشی کوچک روی پوستم ایجاد شود تمام خون داخل رگ هایم همچون فواره به بیرون میپاچد......
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......
رفیق،تن من زخمی استیک خراش کمتر یا بیشترچه فرقی دارد…؟راحت باش...