پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خودم ، جانم با تو چه بگویم ؟! از درد ها و ترس هایت یا از خیال بافی ها و وابستگی هایتبگذار هر روز عاشق و مجنون تو باشم عاشقی که درآغوش ات گریه کند ، اشک غلتان کند و خالی شود از تمام غم هایش پناه دلم باش و آرام کن این دل را که پر شده از آرزوهایی که در ناامیدی سر به بیابان می گذارند و می روند تنها تو را طلب میکنم ای تویی که در شب های تار زندگی ام برایم معلم شدی آری، تو بودی که دست های یاریگرات در ساعاتی که همه خواب ناز می دیدند مرهم قلب...
خودم جانم !به خودت بیا!این روزها بیشتر حواست به خودت باشد،کمتر غصه تراشی کن،این درد همیشگی نیست این وضعیت همیشگی نیست. هیچ چیز همیشگی نیستاز این روزها بسلامت عبور خواهی کرد. @MojeMosbatChannel...
خودم جانم! من به تو یک زندگی پر از عشق و لذت و زیبایی بدهکارم و دارم نهایت تلاشم را می کنم تا تو را به همان چیزهایی که همیشه دوست داشتی، نزدیک تر کنم. دارم تلاش می کنم فردای تو از امروزت بهتر باشد و بعد از این، دلایل بیشتری برای لبخند داشته باشی.خودم جانم نگران نباش، این روزها «مسیر» ماست، ما هنوز به «مقصد» نرسیده ایم، ما هنوز در راهیم و راه های نرفته ی زیادی پیش رو داریم. هنوز مانده تا روزهای خوبمان، هنوز مانده تا رهایی، هنوز مانده تا پا را ...