پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خشکید برکه از ماه خیالی عصمت برهمت...
شب وحشی.پناه می برم از غم به دختری که خیالی استبه گیسوان پریشان دلبری که خیالی است درون یک شب وحشی نشسته ام که بگویمدوباره درد دلم را به خواهری که خیالی است مدام وعده ی وصل تو می دهد حافظچقدر زجر کشیدم ز باوری که خیالی است تمام دار و ندارم درون یک چمدان استمهاجرم... مهاجر به کشوری که خیالی است...دوباره نقطه سر خط به رسم هرشب خود منپناه می برم از غم به دختری که خیالی است.محمدامین آقایی...
بدون شب بخیر تو ،گویی ماه برای همیشه بیدار است وخورشید خوابدریغ مکنکه قلب گریانم ،به همین اندک مِهر تو ،در سپیده دمی خیالی ،پرنده ای می شود ،شتابان ، به سَمت تو ......