دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
این تن فدای تربت پاکت شود کم است از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام جانرا ز روی شیفتگی در طبق نهم در سایه سار لطف شما آرمیده ام خواندی مرا چنانکه به صحرا روان شدم بر خیمه گاه موکب یاران رسیده ام در آخرین عمود بکردم چو سجده ای با گوش دل روایت عشقت شنیده ام گرد و غبار راه زوارت به هر دو عین باشد چو سرمه ای که به چشمم کشیده ام...
بین تمام حکایات و افسانه های عاشقانه که خواندم و شنیدمغم انگیزترین و دردآورترین روایت عشق را در این دردنامه دریافتم :قلبم جایی رفت که جسمم نبود!!جسمم جایی ماند که قلبم نبود!! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...