کشتن که مقدمه نمی خواهد بگذار چاقو با گردن حرفش را صریح بگوید آبی که قبل از سر بریدن به گلویم می ریزی آتش وجدان ناآرامت را آرام می کند اما مهربان ترت نمی کند مطیع ترم نمی کند من یاد گرفته ام که در تسلسل روحم صبور بمانم حالا...
نه چتر می خواهم نه بارانی نه شالگردن با شهریوری ترین پیراهنم مهرت را در آغوش می کشم پاییز من!
ماری بر تنم چنبره زده و سیبی در گلویم گیر میکند به جرم هماغوشی با داغی بر پیشانی از بهشت رانده میشوم من زنم و شوق بوسه در تنم تیر میکشد
دنیا را به بازی گرفته ایم ما، من با موهایم تو با خنده هایت!
دست هایت را به من بده از تو تا پاییز .. همین چند نفس باقیست ..!!
بوسیدنت را تاب نمی آورند لب هایم شوره زار از رودخانه سیراب نمی شود! بی تابی هایم را ببخش من در پیله ی عشق تو پروانه نخواهم شد!
پنج شنبه دختر مو بلند هفته است آبشار موهایش را که باز می کند حواس هفته پرت می شود بس که زیباست بس که پریشان است!
در دلم شوق پرکشیدن نیست در نگاه ترم رسیدن نیست در و دیوار هر دو می گریند دیگر این خانه جای ماندن نیست من نفس می کشم هنوز،ولی این نفس ها که زنده بودن نیست در خیالم نشسته ای، اما هر طپیدن که دل سپردن نیست همه دیدند صبر وطاقت...
بیداری ات را در چشمانم بریز که خواب دم صبح را جز نگاه تو علاجی نیست ️️️
پلکهایت آیه های آفرینش چشم که می گشایی گرم میشود تابستان تنم ...!!!