پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من عشق می خواهم فقط، یک عشق معمولی دلتنگ باشم شانه ام باشی، همین کافی ست...
آغوش من دروازه های تخت جمشید استمی خواستم تو پادشاه کشورم باشی آتش کشیدی پایتخت شور و شعرم راافسوس که می خواستی اسکندرم باشی این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیستمردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود مردی که با آن جذبه چشم رضاخانی شیک روز تنها علت کشف حجابم بود در بازوانت قتلگاه کوچکی داریلبخند غارت می کند آن اخم تاتاری ت بر باد دادی سرزمین اعتمادم رابا ترکمانچای خیانت های قاجاری ت در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ استج...
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند...