پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر شب گریه را بهانه میکنم و زار از زندگی میزنم .خود را در میان تمام حرفها دار میزنمهاج و واج در میان تمام دل آشوبه های زندگی تا بامدادان سحر بهر دلم ساز میزنم هرشب خسته و پریشان سوی دلم چنگ ب تار میزنم.با هر غزل شعر انگار خون به جگر قافیه ها میزنم.تا مغز و استخوان غم رسیده است گاهی گله از زمانه بر سر تو نغ فراوان می زنم.من مانده ام غم دل گر طبیم تو باشی داغی تلنبار باز به سینه می زنم.بوی خوش خیال تو در سرم میپیچد باز انگار از پس این ...
دلگیر که می شوم شعرهایم را بر پنجره ای مه گرفته می نویسم تا چشم در چشم هم زار بگرییم!...
هر روز دلم در غم تو زارتر استوز من دل بیرحم تو بیزارتر استبگذاشتیم غم تو نگذاشت مراحقا که غمت از تو وفادارتر است...