پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
✍🏻دلم میخواهد برای فرار از روزمرگی ها راهی پیدا کنم یک راه زیر زمینی یا تونلی رو به سرزمین عجایب ،سرزمینی بی قانون و بی قاعده،با اتفاقاتی عجیب و ماجراجویانه،سرزمینی خیال انگیز و رویایی ،بدون باید ها و نبایدها؛با کلیدی سحر آمیز از سه پر ؛ کوچک و کوچکتر شوم آنقدر کوچک که جسمم بر روحم سنگینی نکند؛ خودم را بردارم و به سرزمین عجایب بروم ؛روحم را از دالانهای آیینه به تونل هایی از نور بکشانم انجایی که دیگر دست و پاهایم سنگین تر از بال رویاهایم نباشد ،...
گاهی باید رها کرد و رفت.درست پشت دنیای این آدم ها قایم شد.تنها از تو یک ارثیه به جا بماند، تا بارانی شود که بر سر عاشقان فراموشکار این شهر می بارد. گاهی باید رها کرد و رفت، تا بدانند اگر مانده بودی، عاشق بودی، وگرنه رفتن را همه بلد هستند. گاهی باید رها کرد و رفت، جایی که بتوانی خود واقعیت را پیداکنی و آن وقت است که می توانی نیمه ی دیگر پنهانت را، آشکار سازی. گاهی می خواهم بروم و ناپدید شوم به جایی که هیچ کس من را نشناسد، خودم باشم و تنها خو...
و آرزو میکنم کاش میتوانستیم دستادستقدم در ویترین کتابفروشی بگذاریمتا آلیسواردر سرزمین عجایببیهراسِ مردم و مأموردر آغوشت بگیرم......