پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درهیاهوی ذهن مبهوتم کسی دانه اندوهی پاشیدودر خیال وهم گرفته فراقشاشکهایم همینقد بس بودتاجوانه کند درونماندوه منقبل از من وجود داشتمن به دنیا آمدمتا صاحب تن باشدجهان سرشار از تنهایی استدر روایت خودش عشق استو در باور من اندوهچقد قربانی توام ای انتطارپیر شدمدوستت دارم...هنوزم نمی خواهی بیایی؟ ✍️:سعید رضایی فر...
...آه ای از دیده من دورو در اندیشه ام فتاده مغرورای دلداه ی نیستی دور از تصور تو ز کدامین فصل و جهانی مخلوق کدامین خدایی که از تو آغاز میشوم و در تو پایان می گیرمب کجا گریز برم که هرسوی تورا میبینمو با هر نفستجانی در جانم می آفرینی...محبوب منبگذار نامت را تکرار کنمتو را دوست دارم آنگاه ک تو بیایی ازتو دنیا می سازم و دنیا را باتو...تورا دوست می دارمبی هیچ قیاسی با دیگری و در خیال تاریکمسالهاست که ب دوست داش...
باران هم باریدباد وزیدآسمان ابری شدنه باران شستنه باد برد...چگونه استاین دلتنگی های آدمی؟؟...
چه تراژدی غم انگیزیدلت در جای دگریو تنت در آغوش دگریو اینگونه عشق رابه یغما برده ایمدرد کمی نیست این آفت جانسوز ✍️: سعیدرضایی فر...