سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه قورى اى داشتجهاز مادرشبیه تاجىسر سماور.پریشب افتادشکست و شد خُردبه حس مادرچه ضربه اى خورد!.براى این کهدلش نسوزدچه حرفهایىپدر به او زد:.شکسته حالابه هر دلیلىولى مهم نیستخدا وکیلى.به یک تَرَک همکه مبتلا بودغمت نباشدقضا بلا بود.به فکر حرفشنشسته بودماگر من آن راشکسته بودم.حواس پرتىدلیل آن بودقضا بلا یشضرر زیان بود...
بر پنجرهام بخار تو میچسبدصبحانه در انتظار تو میچسبدقوری و سماور و دو فنجان با عشقچایی چقدر کنار تو میچسبد...
شده همیک روز مانده به آخرین روز جهانبیا!مهم نیست چقدر مرده امسماوری اینجاهمیشه برای تو روشن است....
دستم را لای سپیدی موهایش کشیمگفتم چطور گذراندی؟چشم هایش را بست و گفت حواسم پیش تو بود گذشت...پنجره را باز کردمو شعله سماور را کشیدم بالا!...