پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
تمام دارایی من دلی ستکه احرام بسته وقصد طواف نگاه تو را کرده...
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو پیش نظرتتشنه بمیرم چه؟حلال است ؟...
چشمم ز غمت نمیبرد خواب...
آغوش تو آرام ترین جای زمین است...
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟به شب تیره خاموشمبخدا مُردم از این حسرتکه چرا نیست در آغوشم...
دل به دلبر دادم و ، دلدٖار ، دل را ندید دل به دلبر دل سپرد ،دلدار ،پا از دل کشید دل به دنبال دلش ، دل دل کنان ، دلخونِ دل دل شکست و تیره روزی شد نصیب دل ،دلا...
رَفت آن تازه گُل و ماند به دل خار غمشگُل کجا جلوهگر و سرزنش خار کجاست؟...
گفته بودی که به فریاد تو روزی برسمکی به فریاد رسی ایهمه فریاد از تو...
میان خواب و بیداریشبی دیدم خیال تواز آن شب واله و حیراننه در خوابم نه بیدارم...
چسبیده ام به توبسان انسانبه گناهشهرگز ترکت نمی کنم...
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس...
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را...
رفتی ای آرام جان آتش بجانم کرده اینشتر غم را فرو در استخوانم کرده ای...
دیشب آرامکنار گوشم زمزمه کرددوستت دارمنه تا آسمان هفتم که عیسی رفتنه تا آسمان نهم که محمدمن تا خود خداپرواز کردم...
بی تو تاریک نشستمتو چراغ که شدی ؟!...
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟آتش بوَد فراقت...
باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منمکه تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم...
در اندک منتویی فراوان...
از همه سو به تو محدودم...
ناگهان آمد و زد آمد و کشت آمد و برد او فقط آمده بود از دل ما رد بشود...
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیستگوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست...
اندرون با تو چنان انس گرفتست مراکه ملالم ز همه خلق جهان می آید...
تو را من چشم در راهم شباهنگامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی کاهمتو را من چشم در راهم...
در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تو تو کجایی ؟...
حق نداری به کسی دل بدهی ، اِلّا منپیش روی تو دو راه است فقط من یا من...
همه درگیر توامای همه تعبیر دلم...
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو...
در سینه من نام توامشب به طپش افتاده ست...
ما مست شراب ناب عشقیمنه تشنه ی سلسبیل و کافور...
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺷِﮑﻨﺪ ...ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﻨﺪﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ......
امشب غمگینانه ترین سطر هارا می نویسم؛دوستش داشتم!او نیز گاهی؛دوستم میداشت......
جان منی جان منیجان من آن توام آن توام آن تو...
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونسمن جُز تو کَس ندارم پنهان و آشکارا.......
آنکه مسٖت آمد و دستی به دلِ ما زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد!...
می شود عاشق بمانیم؟می شود جا نزنیم ؟می شود دل بدهم دل بدهیدل نکنیم ؟...
دیگران چون بروند از نظر از دل بروندتو چنان در دل من رفته که جان در بدنی...
باقلبی که سمت چپ هست،نمیشه راه راست رفت......
سیزده را همه عالم به در امروز از شهرمن خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم...
بگذار که فراموش کنم تو چه هستی !جز یک لحظه یک لحظه کهچشمان مرا میگشاید در برهوت آگاهی ؛بگذار که فراموش کنم ......
من آنِ تواممرا به من باز مده......
مثل یک بوسهی گرم مثل یک غنچهی سرخدلِ افروختهام را به تو میبخشم من...
عشق ، داغی ست که تا مرگ نیاید نرود ......
اگر روزم پریشان شدفدای تاری از زلفش که هر شب با خیالشخواب های دیگری دارم شب بخیر...
تا تو مراد من دهیکشته مرا فراق تو...
من که بیدارم از جدایی توستتو چرایی به نیمه شب بیدار ؟...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل ، هر دوبه رخسار تو آشفته و مست...
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی اش ؛دلبسته ی گلی ست که درکش نمی کند...
و کسی که تورا دیده باشدپاییز های سختی خواهد داشت...
به آتش میکشم خود را ، همه افکار بیخود رابه هر دم میزنم اما ، تو از من در نمی آیی...
خواب نمیبرد مرا ، یار نمیخرد مرامرگ نمیدرد مرا آه چه بی بها شدم...