پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جمع اضداد(شبیخون):بَسکه در اوهام خود با تو مُعلّق میشوم.عاقبت یکروز، من هم برتو مُلحَق میشوم.جمع اَضدادم من و هِی خَرق عادت میکنم.با تمام هوشیاری، گاه اَحمق میشوم.لحظه ای شیطان نفْسم را عبادت میکنم.لحظه ای هم مذهبیّ و پیرو حق میشوم.روز را با نیچه و صادقْ هدایت میروم.شب به سوی خانقَه راهیّ و الحق میشومگاه با بیگانگانِ آنوناکی میروم.۱در نبیرو، با فضایی ها معلق میشوملحظه ای یوفولوژیستم در پی بیگانه هامگاه مات زور حی...
روزِگاری می رود عمرِ گِران آگاه باشهین که می آید صدای کاروان آگاه باشفرصت ما کمتر از آن که لبی را تر کنیمپیش تر از آن که طی گردد زمان آگاه باشگل به دامان گر بُوَد، آخر مسافر می شودای مسافر تا به کی چون و چنان آگاه باشاین جهان پیرِ عجوز است، جوانی می برداین جوانی در کَفَش همچون عِنان آگاه باشرهگذر! در کوچه ای دنبالِ مهمانی نباشرهگذر را نیست فکرِ آشیان آگاه باشمی رود فصلِ بهاران ای جوان ناز مکنتا اَبَد گل را نباشد سا...
چشمان تو...!شبیخونی بود که من را از پای درآورد!منی ،که تا قبل از دیدن چشم های تو، هیچ تصوری از عشق نداشتم !و اما چشمان تو!تصویر بی نظیری از نور را برایم در آسمانی که همه ی آن را تاریکی دربر گرفته بود، به ارمغان آوردو شد خورشیدی در جهان تاریک وجودم !راهنمایی شد تا من را به سوی عشق و شیدایی سوق دهد.اشعه ی گرمایش ، قطب یخ بسته ی قلبم را نشانه گرفته بودو درون همه رگ های منتهی به قلبم پخش می شدند،و تمام وجودم را تشنه ی گرمای چشمان ...
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...