شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تا که انگور شود مِی، دو سه سالی بکشدتو به یک لحظه شدی ناب ترین باده ی عشق!...
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی...
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...
هوا، هوای بهار استو باده، بادهی ناب؛به خنده، خنده بنوشیمجرعه جرعه شراب!...
می نوش که عمر جاودانی اینستخود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمستخوش باش دمی که زندگانی اینست...
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادیز کدام باده ساقی به من خراب دادی ؟...
تو را با غیر میبینم ، صدایم در نمی آید..!دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید..! نشستم باده خوردم ، خون گریستم، کنجی افتادم ..تحمل میرود اما شب غم سر نمی آید..!...