پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من زیاد زندگی را به خودم زهر کرده ام. زیاد خریت کرده ام. جمعه های زیاد، عیدهای فراوان، سفرهای دور و دراز، شب هایی که باید موفقیتم را جشن می گرفتم، وقت هایی که باید از طعمی که میچشم لذت می بردم، من حتی ایستادن زیر ایفل را به خودم زهر کرده ام، حتی آخرین سیزده بدر پیش از سی سالگی را، حتی وقتی بزرگترین جایزه زندگیم را می گرفتم، من حتی آزادی نوشیدن یک ظرف بزرگ آبجو یا یک قهوه فرانسوی را در حالی که باد توی دامنم می پیچید به خودم زهر کرده ام. از حماقت. ...
لازم نیست که وقتی زندگی می کنم، حتما با شادی زندگی کنم؛ ولی ضروری است که تا وقتی که زندگی می کنم، شرافتمندانه زندگی کنم....
نشانه ی یک انسان رشد نیافته این است که میخواهد شرافتمندانه برای هدفی بمیرد ولی نشانه ی یک انسان رشدیافته این است که می خواهد برای یک هدف،متواضعانه زندگی کند....
کارگری شغل شرافتمندانه ای استانسان نان بازوهایش را میخوردهرچند خیلی وقت ها!گرسنه مانده امدروغ و ناسزا شنیده امبیکار بوده اماما هرگز حاضر نیستم!در ساختمانی کار کنم که قرار استروزی بر سر در آن بنویسند:زندان مرکزی…...