گرمای ظهر تنم بوی خوابِ شیرین میداد... بوی پوست آفتابخورده، بوی تنِ زنده تو گفتی: یکی اینجا عطری پاشیده که هوا عاشق شده. من فقط نگاهت کردم باد بوی منو برد... یه جور شعر بیقافیه، که بدنم نوشته بود، نه زبانم.
تو رفتی و نصف وجودم با رفتنت رفت حالا من با این تن نیمه جان چه کنم