چهارشنبه , ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
می شناسندمرا از باد و باران می شناسندمرا از خود گریزان می شناسند به جرم عاشقی رسوای شهرممرا مجنون حیران می شناسند به چشمت ای گل مازندرانیغباری از خراسان می شناسند خزانم بس که لبریز تماشاستدلآشوب زمستان می شناسند گذشتم پای تو از خود ولیکنتو را مدیون تاوان می شناسند به جان طره ی در دست بادتعزیزان را عزیزان می شناسند بخوان از دفترم تا فرصتی هستتو را گویا غزلخوان می شناسند...
…خدایا……هزار هزار مرتبہ شڪر…برایِ عزیزانی ڪہ دارم…برایِ جایی ڪہ هستم…و برایِ همۂ الطافت شڪر………فقط ڪمی حالِ خوب وڪمی صبر………تا قدرِ داشتہ هایم را بدانم ویادِ نداشتہ هایم هم نباشم...
بشنو ای دوست که از مرگ حذر نیست که نیست غیر تسلیم و رضا چاره ای نیست که نیست مرگ یاران همه سخت است عزیزان زماماتمی سخت تر از مرگ پدر نیست که نیست...