سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دل و جانم بسوزاندی تو ای عشق و نگار من شدم عودی به دل آتش گرفته، ای بهار من صبا...
صبحم نفسم به عودها بسپاریدروحم به غزل سرودها بسپاریدیک عمر زلال زندگی کردم منتابوت مرا به رودها بسپارید...
مثلِ خرمالوهایِ رسیده یِ حیاطِ مادربزرگمثلِ عطرِ دارچینِ چایهایِ عصرانهمثلِ بارانِ پاییز، مِثل عود مثلِ انارِ دانهدانه با گلپرمثلِ موسیقیِ خشخشِ برگهامثلِ نوشتنِ آخرین خطِ مشقهایِ دورانِ کودکیمثلِ عید، مِثلِ آب بازیچیزهایِ خوب ساده اندو تنها شنیدنِ اسمشان کافیستتا خوب شود حالِ دلت...نبودشان زندگی را متوقف نمیکندامّا زندگانی را تلخ خواهد کرددرست مِثل تو.....