پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صفحه ای دیگراز روزهای نبودنتدر غروبی غمناک ورق می خوردای کاش بودیتا به واسطه ی طلوع نگاهتزلال ترین شبنم شادیاز چشم هایم می باریدو شیرین ترین تبسم خوشبختیبر روی لب هایم می نشستمجید رفیع زاد...
عبور می کنم از این منی که مردابیستشبیه چشمه ی چشمت زلال خواهم شدرضا حدادیان...
چقدر زیباست ...که در دوره زنگارهاخود رادر چشمان زلالیهمچو یک آینه دیدن ....
تو،،،-- نم نمای بارانی ( ای همیشه زلال!)و من ، -- تشنه، --ملتهب! ... سرریزِ من باشبا ادامه ای جاودانه از هبوطی مبارک ! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
مرداب به رود گفت؛ چه کردی که زلالی؟ جواب داد گذشتم...
همه ی آدم ها وقتی آرام باشندزشتی هایشان ته نشین می شودو زلال به نظر می آیندبرای اینکه آدمی را بشناسیدقبل از مصرف خوب تکان دهید !...
چقدر بوی تو خوب است، بوی آغوشتهمیشه زحمت من بوده است بر دوشت چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم دوبال بوده به جای دو دست بر دوشت ولی به خاطر من بال را کنار زدی که با دو دست بگیری مرا در آغوشت مادرم،فرشته ی روی زمین روزت مبارک...
زلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند و برمی دارند و نشانه میروند درست سمت خودت رسم دنیای امروز ما چنین است... ....
نعمت فقط برف و باران نیستگاهی خدا رفیقی نازل می کند،زلال تر از باران...
صبحم نفسم به عودها بسپاریدروحم به غزل سرودها بسپاریدیک عمر زلال زندگی کردم منتابوت مرا به رودها بسپارید...
شبیه رود بودیزلال و جاری و گذرا؛قرار اگر به ماندنت بودکه مرداب میشدی.من اینها راهمین تازگیها فهمیدهام...