با تاسِ بد افتاده ی تب دار آینده ی در انزوا مُرده لای ورق های دل و گشنیز رویای آس من، تَرَک خورده هر لحظه مجذور خطرناکم مجموعه ی منفور تنهایی حجمِ تمامِ بی کسی ها را پُر میکند پرگار رسوایی تصمیم بَد، کبرای داغونم از فلسفیدن شکل میمونم حمّام...
دست هایش، شبیه ماهی می لغزد، -- لیز می خورد ☆ آه! ماهیگیرِ چابکی نیستم!!! (رها)