شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
هیچ کس نمی دانستکه این زندراین سالهاچه کشیدآرام شکست وبه اندوه عشق رسید...
لذت دنیا کم نبوداگر غم نبود....تهی از زندگیبا خیال توزنده ام...بی تردید آرزوی منیدل زندهبه امید دیدارتمی گذرانم ثانیه های مرده را...
بنشینپای گهواره ی دل شایدتاب بیاورد زندگیدرمقابل چشمانتدست وپا نزنممرداب آرزو را...
تنی به آب شعر زدمشُر...شُراشک...
چشم فرو بستیمقایم شدموشکبازی بازی جان باختیم...
در کالبد خودمبهترین خودمروزگار آفتاب پرست...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...