سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری...
ماهرویی از سردسیر، لای برف های انباشته ی حیران در آغوش می گیرمت. پیچ به پیچ تن ات را تاب می خورم و آفتابِ جِنگ شیراز را به تن ات، این دشت توت فرنگیِ سرخ می تابانم و سرخ تر از شراب غلیظ حافظیه روی لب هات می ریزم و آرام آرام دور تر می برمت از این سرزمین ناآزاد.تو را مثل کف دست، خوب می شناسمت، وقتی ریش به ریشه ی قرص ماه ات می کشم و تا آن سوی آب ها، تا خلیج، تا عمان میکشانم ات. جزیره می شوی وقتی دور تا دور ات را دست های از کوره در رفته ام فرا گرفته...
در میان ماهرویان ماهروی من توییگر نترسم از خدا گویم خدای من تویی...