شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
عشق جان من !حسرت آغوشت ،نقش بسته است بر دلِ تنهایم ...مهرِ تو ،نقشِ طلوع فرداست ...فردا صبح همان جای همیشگی ...همان کنجِ کافه ی قدیمی ...همان آغوش تو ...همان توى خیالی ...همان آغوشی که تا انتهای دنیا ،برای دیدن دوباره ی روی ماهش ،تا ابد ،در انتظارش جان میدهم ...همان تو ......
شب لیله الرغائب شدوآرزو زیاد استبهغیرازبا تو بودنعاشقانه تر هست دعایی ؟؟!!...
بگذار آدم ها هر کارى که می خواهند بکنند ،چشممان بزنند ،چوب لاى چرخمان بگذارند ،پشت سرمان حرف در بیاورند ...این آدمهاکوچک و حقیرند و چشم دیدن ما را ندارند ...انگشتانت رادر دستانم محکم گره بزن ...آخرشمن و تو براى هم مى مانیم ...تا ابد تو دنیاى منى و من مجنون تو ...آخرشآسمان مى ماند و ماه ...ابرهاى مزاحم روزى خواهند رفت ...پس قرارمان ،همان جاى همیشگىهمان کافه ى پر از رازهمان کنج شادى هایمانتا ابدور دل هم ......