پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب ، من و تْو قافیه ها گم شده پیدا بُکُنید ، بیا ک توْ حجلهٔ غم ، شبم رو اِرضا بُکُنید . به سوده سازشه سَحر ، خاطره اهدا بُکُنید ، بخاطر خاطره هم ، خدامو رسوا بُکُنید....
در آستان هجرتت، زین گفته تا به کی؟صبحِ سپیده دم، خورشید در حرم، تیمار تا به کی؟اَملِ مَحالِ من، مُلکِ مَلالِ تو، غم خوار تا به کی؟مهتابِ مِهنَتَت، خفتیده در خَفا، صبحِ سحر شده. انتظار تا به کی؟...
حافظا کو حالِ دورانی که میگفتی : ، اینگونه نِی خواهد بماندحالِ دوران ،؛ که هر روز و شب و سال و مِهَش یکسان بماندزخم هایه پینه بسته بر زمان ، شاید این بود که بی درمان بماندآتشِ شوریدهٔ عَطْشِ عیان ، بی گمان این نیز بی پایان بماندکودکِ بیچارهٔ فالت به دست ، این چرا تا آخرش عریان بماندمادره بی شوهره چشم انتظار ، آنم آخر کفنش گریان بمانداین و آن کردن در این اوقاتِ تلخ روزگار از سره تفسیر و بر تدبیر نیست این سخن کز سر به در آمد ز تو ...
و نگاه سرد و تکراری که چه دنیای پوچ و بی باری به کدام گناه میدهم تاوان ؟ به همین گناهِ بی کاری ؟من که سال ها جنگیدم به امید روزِ بی زاری ولی امروز بر جان دیدم که شدم غرقه بیماری و که میداند، این دل که چه میکشد ز بیداری که ترحم نیاز شد بر این دل بی قرار ، مقداری رسم دنیا این است، صامد؛ که اگر دل داری ، فکر در سر داری بی گمان، هیچ زمان، نشوی دلداری...
زندگی بال پرندست، قفس میخواهد. زندگی حسرت مرد است، نفس میخواد. زندگی باغچه عشق، زندگی پنجه دریا، زندگی خار بیابان، زندگی خاری صحرا ................
گاهی حس میکنم نفس هایم مامور شده اند تا آغوش مرگ را نزدیک و نزدیک تر کنند. سوزش زخم های سرنوشت لحظه به لحظه زندگی ام را فرا گرفتهغروب هایی ک با چشمان خسته ام بر رفتار خاطراتم نقش می بندد و صبح هایی ک رگ های بدنم قبول دارش نیستند. گاهی حس میکنم تاریکی شب را به نام من سروده اند، سردی شب های زمستانی خاطراتم را متلاطم می کند...
شاید این عصرِ غم انگیز،دل انگیز شود شاید این ثانیه ها خاطرِه شیرین شودشاید این دفتر شعر طمع مور شودشاید این چاه عمیق کفنِ کورو چه می داند دل به کجا خواهم رفتبه کدامین سو، به کدامین سمت....
لحظه به لحظه بودنت دریغ می کند مرا امشب و این ثانیه ها حریص می کند مرانگاه میکنی به من صدا میزنم تو راو این صدایی خواندنت و این هوای بودنت و این گناه دیدنت حواس می برد ز من خراب می کند مرا...
عنوان شعر : بارون تنهاییباز بارون، یه هوایه آروم نشستن لب پنجره با یه قلب داغونبازی با صدای نادون به یاده خاطره هامونمینویسم خنده هاتو با زلاله چشم گریوندوباره ودای بارون دوباره اسم خیابوندوباره نگاه مجنون دوباره چشای حیرونبسته شد یاد دقایق خسته شد بند حقایقدوباره بوی شقایقدوباره حس یه عاشقمحمد صالح خوب...