سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روزی که فهمیدم شبیه دیگران نیستم , انگار دنیا به آخر رسیده بود نگاه های ترحم آمیز دیگران , مرا بارها در خود شکست و من , حس کردم آخر دنیا , دقیقا همینجاست,همین روزها بود که نور را یافتم ,فهمیدم من هم حق حیات دارماین صندلی چرخدار من است که خانه دوم من شده است و تو این را درک نمیکنی ! ساده میگذری و لمسش میکنی و رویش مینشینی , در خانه ای که من در آن نیستم و تو بی اجازه گاهی صاحبش میشویآری , آری ... خیلی وقت ها , خیلی کار ها را نمیتوانم انجام...
خیره نگاهم می کنی و منواسم قدم برداشتن سختهاز زندگی چیزی نمی فهممدنیای من محدود به تختِخوشبخت بودن از نگاه توشاید فقط به داشتنِ پولهحرفامو اونی خوب میفهمهکه مثل من یه عمره معلولهاین انتخابم نیست، باور کناینا همش تقصیر تقدیرهپاهام گرچه خیلی بی جونهاصلا جلو رامو نمیگیرهغیر از یه حس تلخِ دلسوزیچیزی توو چشم مات مردم نیستای کاش می شد داد زد : مردمچاره ی درد من ترحم نیستمن آرزو دارم که یه لحظهبدونِ ویلچر و عصا ...
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگوپیش یک آدم معلول نباید بدَوی...
معلول...فردی که به اطرافیانش درس صبر و استقامت آموزش میدهد.روز جهانی معلولان گرامی باد...