برف که میبارد،دلم دوباره تنگ می شود دلم یک مرد قد بلند میخواهد با دستهایی بزرگ و جیب هایی که جاداشت برای دستهای منم دلم یک جاده ی برفی میخواهد ، تو را که دروغ میگویی هنوز ! ومن که حس می کنم خوشبختم !! دلم دروغ میخواهد ، دروغ...
نه غزل گفتن می دانم و نه بافتن موهایم را ! ببخش که معشوق دلبری نیستم . ولی دوستت دارم شعرهایم هم مثل موهایم کوتاهست ...
جاده ها پاییزند و هر اندازه که عاشق باشی، مهر هم میگذرد ... لحظه ها باران است، جاده هایی که پر از تنهاییست و خدایی که یقین دارم هست ...
تابستان مى رود که تمام شود و تو می روى که تمام شود همه چیز... نگران پاییزم و شب هاى بلندش! و یاد تو که از شب هاى من نمى رود.