پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فریادِ بی صدای درختی شکسته ام /تنها کنارِ نعشِ نحیفم نشسته ام ...«آرمان پرناک»...
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین خود نعشِ خود به شانه گرفتم گریستم...
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسینراز دل گویم ببارم خون دل از هردو عیندر عزایش عالمی را پکنم از شور و شینمن برادر در میان خاک و خون گم کرده اممهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنمدر میان قتلگه من کشته ام پیدا کنمبر سرنعش برادر دیده را دریا کنمخاک بر فرقم که نور دیدگاه گم کرده ام...