همه از معشوقه شوال هلالی خواهند من آن هلالی که در خم ابروی اوست ارس آرامی
عید من وقتیست که هلال لبخند تو را ببینم...
از زیرِ پرتقال ها که رد می شدی، نگاهت کردم. انگار هرکدام خودشان را می کشیدند به شاخه هایِ خشک و پوستشان را خراش می دادند که عطرشان به مشامت برسد و تو از خوشحالی چشم هایت را ببندی... بعد نَخل ها سر خم می کردند که آفتاب رویِ آرامشت...