پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی دلم تنگ میشود..برای گفتن دوستت دارم هایی که با قهوه نوشیده می شود.بی تو یعنی؛ تنهاییِ دیوانه کننده و بدونِ آرامش!.آن سویِ نیمکتِ خالی قلبم نشسته ای و من فقط با یادآوریِ نبودنت کامم را بدونِ شکر تلخ میکنم!.....
برایمِ کمی نگاهِ شادت را بیاور،قلب چروکیده با اخم هایِ نامرتب را نمیخواهم!..صدای گریه های بی صدایت را نمیخواهم..کَمی زندگی با طعمِ شیرین هندوانه بیاور..حداقل حال دیوانِگی را دیوانه وار برایم بیاور..با روزگارِ سیاهِ دقایقت، سرودِ خداحافظی بخوان.کَمی دلِ آرزده ات را مبتلا به خوشی کن.مرا ببین؟..کَمی بیشتر در چشمانِ براقَم نگاه کن،کَمی بیشتر، این غمِ ناآشنا را به فراموشی بسپار.بخاطرِ این همه علاقه زیاد،کَمی بیشتر، حالِ دل کوچکم ...
من بی واژه تو را سرودم مادر.جایی که تو نفس میکشی،جایی که ردپاهایت را میگذاری،هیچ کویری خشک نمی ماند.هیچ ابری بدون گریه نمیبارد.از روح به جان به من نزدیک تری.حس زیبایِ نگاهت،بوی عطرِ خوشِ گوشه ی لبانت،انگیزه ای برایِ راه رفتن بر روی سختی ها ایجاد میکند..هرجا اسمت را نوشتم،به هر سمت موهایت را شانه زدی،به هر سو انگشتانت را تکان دادی،امید در دلم جوانه زد..."قشنگ ترین هدیه خدا دوستت دارم"❤...