سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خدا، باهم دو لذت را به یک عاشق نمی بخشدخودت؛ آن گوشهٔ دنیا، خیالت؛همقدم با من...ایمان جلیلی......
خاطراتت راکه وقتی می سپاری می رویداغ را برسینه ام جا می گذاری می رویروزآخر چشم گریان باهزاران دغدغهناگهان دستان من را می فشاری می رویزندگی تلخ است یا شیرین چه فرقی میکند؟؟روز وشب ها را که تنها می شماری می رویدرحیاط خانه گلها سربه زیری میکنندهر زمان پرپر زنان همچون قناری می رویهمقدم بودیم باهم درمسیر زندگیبا قراری آمدی، با بی قراری می رویدوستم داری ؟نداری؟ آه، یادم رفته بودگفته بودی دوستم دیگر نداری،می رویفاطم...