پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اندوهِ سفت و سختی،چپِ سینه چسبیدهکه با هیچ چیزکه با هیچ کسپاک نمی شودحتی شما رودِ عزیز!«آرمان پرناک»...
او درست می گفتجهان به همین یکی دو روز که بند نبودبند که به پای هیچ کس نبسته بودندو نبودِ توخودش ماجرای تازه ای بودبه نبودنت خو می گیرمطوری که وقتی می آییوجدان آسوده ای ندارمانگار چیزی به بالشم بدهکارمچیزی به ساعتِ دیواریاو درست می گفتجهان به هیچ چیزتو به هیچ چیزاو به هیچ چیز، پابند نبود...
هیچ چیز در جهانبه خوبیبوی کسی که دوستش دارینیست......
هیچ چیز در جهان به خوبیِ بوی کسی ،که دوستش داری نیست ...!...
این جا هیچ چیزسر جایش نیستحتا مد روی آه...